جامعه شناسي شناخت
جامعه شناسي شناخت، علمي است كه: روابط متقابل و مناسبات انواع زندگي اجتماعي با انواع شناختها و دانشها را نشان ميدهد. اجازه دهيد براي اينكه بيشتر با طرح اين موضوع آشنا شويم، مسأله «دانشِ دانش» را با پذيرش يك مسامحه در رديفهاي زير مشاهده كنيم:
1ـ شناخت شناسي: بررسي چگونگي پيدايش شناخت و آگاهي در انسان كه چيزي به نام «ذهن» به وجود ميآيد و بر زيست فردي و اجتماعي انسان (بالجمله يا في الجمله) شكل و جهت ميدهد و در نتيجه چيزي به نام جامعه و تاريخ را به وجود آورده است. طرح مسأله بدين صورت، مسألهاي از مسائل اساسي فلسفي را به نمايش ميگذارد كه از مسائل جامعه شناسي نيست.
2ـ جامعه شناسي شناخت: تفسير جامعه شناختي انديشه بشري: در اين طرح آگاهي انسان به عنوان يك پديدهي اجتماعي مانند ساير پديدههاي اجتماعي مورد بررسي قرار ميگيرد.
3ـ جامعه شناسي شناخت: تفسير جامعه بر اساس چگونگي پيدايش آگاهي فردي و آگاهي اجتماعي و سير و تحول اين آگاهيها و كاربردشان در تحول ساير ابعاد جامعه از قبيل اخلاق، اقتصاد، دين، سياست و....
در اين صورت جامعه شناسي شناخت در رديف: جامعه شناسي سياسي، جامعه شناسي اقتصاد، جامعه شناسي هنر، جامعه شناسي شناخت، قرار ميگيرد. با اين تفاوت كه سياست (مطابق نظر اجتماعي) و اقتصاد و هنر (در نظر بعضيها) هر كدام صرفاً يك پديده اجتماعي هستند. ولي آگاهي، تنها در نظر اميل دوركيم، چنين است.
4ـ جامعه شناسي شناخت: بررسي تعاطي ميان جامعه و ذهن. يا: تبيين اتحاد ميان عين و ذهن در مرحله پيدايش ذهن، و تبيين مشاركت ميان جامعه و ذهن پس از مرحله اول پيدايش ذهن.
رديف اول بخشي از فلسفه و رديفهاي دوم و سوم هر دو، بخشي از علم جامعه شناسي هستند.
رديف چهارم دو مسأله اصلي (با اساسيترين نقش) در جامعه شناسي شناخت هستند كه اولي (اتحاد) در عين حال از مسائل مهم فلسفه نيز ميباشد. با يك دقت ميتوان حضور رديف دوم و چهارم را در ضمن و بطن رديف سوم مشاهده كرد با اين نگاه دقيق بايد گفت جامعه شناسي شناخت يعني همان رديف سوم كه بستر بحث ما ميباشد ليكن نظر به واژه (گذر) كه در عنوان اين جزوه قرار دارد ـ گذري بر جامعه شناسي سناخت ـ بيشتر سر و كارمان در اين بستر با دو مسألهاي كه رديف چهارم بيانگر آن است ميباشد و چون مسأله اول از دو مسألهي (اتحاد ـ مشاركت) رديف چهارم يعني «تبيين اتحاد ميان عين و ذهن در مرحله پيدايش ذهن» يكي از مسائل مهم فلسفه نيز ميباشد پس قهراً بحث ما با رديف اول نيز سر و كار دارد. بنابراين، جريان بحث در اين جزوه گاهي صورت و شكل كاملاً فلسفي به خود ميگيرد و از حالت علمي آن كاسته ميشود.
همان طور كه در بالا گفته شد اين جزوه بتدريج و در آخر به اين نتيجه ميرسد كه در فاصلهي شكل فلسفي رديف يك و سه شكل بقيه كه علمي هستند، علم ديگري هست كه معمولاً جامعهشناسان از روي آن ميگذرند و به اصطلاح دچار جهش ميگردند اين علم، «انسان شناسي» است.
انسان چيست؟ غريزه، فطرت، نيرو و توان حس، توان درك مغز، خود ـ من ـ ، رابطه تك تك اينها با همديگر و رابطه مجموعه اينها با «عين» ـ عين درون و عين برون ـ و... همه از مسائل اين علم هستند. البته همان طور كه از جمله «در فاصله شكل فلسفي و سه شكل علمي...» پيداست مراد من از «انسان شناسي» دعوت به يك تبيين فلسفي و يا مبتني بر «ذات انديشي» نيست. اين را عملاً در سلسله مباحث آينده خواهيم ديد.
جامعه شناسي غربي (به طور خاص و همه علوم انساني و اجتماعي غربي به طور عام) اين ايستگاه بزرگ را معمولاً ناديده ميگيرد آن گاه سعي ميكند كه مسائل اين علم (انسان شناسي) را به وسيلهي جامعه شناسي، مردم شناسي، مردم نگاري، بوم شناسي، روان شناسي و... حلّ كند و با تبيين زيست انساني به شناخت خود انسان برسد.
البته اين روش يك روش نادرست يا بينتيجه نيست خيلي هم مهم و پر ارزش است اما لازم است نه كافي. همان طور كه انسان شناسياي كه اين جزوه پيشنهاد مينمايد و آن را در مرحله «مقدم بر ساير علوم انساني» مطرح ميكند نيز لازم است نه كافي. هر دو لازم و ضروري هستند ولي روشن است كه در اين «لزوم» و «ضرورت» نقش اساسي با آن است كه مقدم است.
در بيان ديگر: به نظر اين جزوه همه علوم انساني از انسان شناسي شروع ميشود (يا بايد بشود) كه پس از طي بسترهاي روان شناسي، مردم شناسي، مردم نگاري، جامعه شناسي و... باز به انسان شناسي ميرسد.
به عنوان مثال: چون جريان علوم انساني غربي از انسان شناسي مقدم، با مسامحه عبور ميكند قهراً از توجه به يك سلسله مسائل اساسي باز ميماند. مثلاً چيزي به نام «غريزه» را در انسان به طور مسلم ميپذيرد بدون اينكه آن را تبيين كند. و نيز بدون اينكه بررسي نمايد كه آيا انسان فقط داراي همان غريزه است و فاقد هرگونه نيروي انگيزاننده ديگر است؟ يا نه؟
با اينكه روشن است باز بايد توضيح داده شود مراد از انسان شناسي مقدم، آن است كه از بررسي مسائل روان شناختي و مقولههاي روان شناختي نيز مقدم است.
كاري كه اين جزوه انجام ميدهد (يا در صدد است كه انجام دهد) عبارت است از:
1ـ بررسي مسأله «آگاهي» در مكتبهاي فلسفي.
2ـ بررسي مسأله «آگاهي» در مكتبهاي جامعه شناسي.
3ـ نقد و تعيين نكات اضطراب، تضاد، تناقض و مسامحه آنها.
4ـ توجه به ضرورت چيزي به نام «انسان شناسي» به عنوان علم مقدم بر همه علوم انساني و اجتماعي.
5ـ توضيح اين مطلب كه عدم توجه به انسان شناسي مقدم، علت اساسي اضطراب، تضاد كاريها، تنقاض گوييها و مسامحه كاريهاست.
در اين ميان گذري بر «روان شناسي شناخت» نيز لازم بود زيرا روان شناسي نيز اساس كارش با مسأله «آگاهي» و «ناخودآگاه» يعني با مسأله «عين و ذهن» و مسأله «ذهن و من» ميباشد ليكن هم به دليل خودداري از هفتاد من شدن مثنوي و هم براي اينكه اين خلاء يا اين گره كور، خودش را بيشتر در جامعه شناسي شناخت نشان ميدهد تا روان شناسي شناخت، لذا به همين بسنده شد.
كسي كه در موضوع علمِ آگاهي و «شناخت» بحث ميكند ميتواند سخن را به عرصه و حوزه علوم مختلف و متعدد بكشاند. مثلاً به حوزه زيست شناسي و مسأله «اصل پيدايش انسان» و «ترانسفوريسم و فيكسيسم» تا جنبندگان اوليه، بسط دهد و حتي كاري كند كه اين مسأله شامل همهي علوم گردد و يا دست كم مجموع پيكره علمي كه به نام «جامعه شناسي» موسوم است به « جامعه شناسي شناخت» تبديل شود و بدين ترتيب اصل تقسيم و تمايز علوم از بين برود.
موضوعات و مسائل زيادي هستند كه رابطه تنگاتنگ با ذهن و آگاهي دارند اما پرداختن بدانها سيماي بحث را آشفته مينمايد و يا لااقل در سبكي كه اين جزوه انتخاب كرده چنين وضعيتي را پيش ميآورد. بنابراين نبايد بحث به جاهاي ديگر مثلاً به نظريه «آناكساغورس» ـ استاد سقراط ـ كشيده شود كه ميگويد انسانها به وسيلهي عضوي منعطف و حالت پذير و سازگار به نام دست توانستند بيش از هر موجود ديگري در طبيعت تصرف كنند لذا باهوش، و خردمند شدند. هدف اين جزوه يافتن آن خشت گمشدهاي است كه جايش در بناي هر يك از مكتبها و بينشها خالي است و اين خلاء در اختلافات بينشها با همديگر و نقض و ابرامها نقش اساسي دارد. و چون تشخيص داده شد كه يافتن يا دست كم، نشان دادن جاي آن خشت گمشده به وسيله گذري بر جامعه شناسي شناخت بيش از هر بحث ديگر قابل دسترسي ميباشد، همين موضوع و همين روال انتخاب گرديد. بنابراين خود جامعه شناسي شناخت يا حتي مسألهاي از مسائل آن، هدف نهايي اين جزوه نيست بل اين يك راهي است كه ما را به آن هدف ميرساند.