خلاصه ای از کتاب چیستی علم آلن چالمرز
استقراء گرایی: علم، معرفتی ماخوذ از یافتههای تجربی
معرفت علمی معرفتی است اثبات شده. نظریه علمی به شیوه دقیق از یافتههای تجربی که به واسطه مشاهده و و آزمایش به دست آمدهاند اخذ میشوند. علم عینی است و عقاید شخصی هیچ نقشی در آن ندارند. تجربه منبع معرفت است. طبق استقراءگرایی سطحی، علم با مشاهدات آغاز میشود. گزارهها دو نوع هستند: 1. گزارههای شخصیه که در زمان و مکان خاصی واقع میشوند. 2. گزارههای کلی که مدعی بیان خواص یا رفتار بعضی از چهرههای جهان هستند. حال سوال این است؛ چگونه میتوان از گزاره شخصیه به گزاره کلی رسید؟. تعمیم سه شرط دارد: 1. تعداد گزارههای مشاهداتی که اساس تعمیم را تشکیل میدهند باید زیاد باشند. 2. مشاهدات باید تحت شرایط متنوع تکرار شوند. 3. هیچیک از گزارههای مشاهدتی نباید با قانون جهانشمول ماخوذ خود معارضه کند. استقراء.......... قوانین و نظریه .......... قیاس............ پیشبینی و تبیین.
منطق و استدلال قیاسی:
قیاس حرکت از کل به جز است که به کار تبیین و پیشبینی میآید. قیاس به اخذ گزارههایی از گزارههای معلوم دیگر مربوط میشود.
دلایل جاذبه استقراءگرایی این است که تبیینی منظم از بعضی پندارهای رایج مربوط به ماهیت علم ارایه میدهد، قدرت تبیین و پیشبینی، عینیت و اطمینان بخشی برتر آن نسبت به اشکال دیگر معرفت.
سوالی که از استقراءگرایی میشود چنین است که چگونه میتوان اصل استقراء را توجیه کرد؟ چرا برهان استقراءی قابل اتکا یا درست است؟ استقراءگرایان در پاسخ دو رویکرد اختیار میکنند. تکیه بر منطق (مثال بوقلمون استقراءگرای برتراند راسل) و تکیه بر تجربه. برای رفع انتقادات از استقراءگرایی میتوان چنین گفت که معرفت علمی معرفت اثبات شده نیست بلکه معرفتی است که احتمالا درست است. شکل احتمالی استقراء نیز مشکل زاست زیرا تقسیم تعدادی مشاهده بر بینهایت مشاهده برابر صفر است. راه دیگر نسبت ندادن احتمال به قوانین و نظریههای علمی و توجه به احتمال صدق هر یک از پیشبینیها است. پاسخهای ممکن به مساله استقراء شامل 1. پذیرش ابتنای علم بر استقراء و برهان هیوم که استقراء نمیتواند به منطق و تجربه تصدیق شود. 2. سست کردن این دیدگاه استقراءگرایان که تمام معارف غیر منطقی باید از تجربه اخذ شوند. 3. انکار ابتنای علم بر استقراء.
مسبوقیت مشاهده بر نظریه
در منظر استقراءگرایان سطحی دو فرض مهم درباره مشاهده وجود دارد: 1.علم با مشاهده آغاز میشود. 2. مشاهده اساس مطمئنی برای اخذ معرفت فراهم میآورد. استقراءگرایان ادعا میکنند مشاهدهگران یک چیز میبینند.در حالی که تجارب بصری توسط تصاویر منقش بر شبکیه تعیین نمیشوند. آنچه یک فرد میبیند به تجارب گذشته وی، معرفت وی و انتظارات گذشته وی بستگی دارد. این نقدی بر استقراءگرایی است.
گزارههای مشاهدتی متضمن نظریه هستند. مثال: مواظب باش! باد بر کالسکه بچه که روی لبه پرتگاه است میورزد. بنابراین گزارههای مشاهدتی همواره در زبان نوعی نظریه بیان میشوند. این نیز نقدی دیگر بر استقراءگرایان است. آزمایش و مشاهده توسط نظریه هدایت میشوند و مشاهدات برای بهتر فهمیدن نظریه صورت میگیرند.
ابطالگرایی
ابطالگرایان بسهولت میپذیرند که مشاهده توسط نظریه هدایت شده و آن را پیشفرض میکند. علم با آزمون و خطا یعنی با حدسها و ابطالها پیشرفت میکنند. برای تایید ابطالگرایی میتواند از علوم دقیقه استفاده کرد. علم از منظر ابطالگرایان به مثابه مجموعهای از فرضیههاست که موقتا برای تبیین چهرهای از جهان پیشنهاد شدهاند. ابطالپذیری معیاری برای علمی بودن نظریههاست. اگر نظریهای قابل ابطال نباشد یعنی در مورد جهان دعوی و سخن مشخصی دارد. نظریهای مطلوب است که متضمن اطلاعات گسترده بوده و بسیار ابطالپذیر باشد و هرگاه به بوته آزمایش برده شود ابطال نشود. نظریه سیاستمداران و فالبینان خود را از موضع آزمون میرهانند.هر اندازه نظریهای دقیقتر و واضح باشد ابطالپذیرتر میشود. علم با مسایل آغاز میشود.
ابطالگرایی پیشرفته، پیشبینیهای بدیع و رشد علم
ابطالپذیری تصویری پویا از علم ارایه میدهد. مقارن پیشرفت علم نظریههایش باید ابطالپذیرتر شوند. گاهی فرضیات قدرت لازم را ندارند طوری که تعدیل شده و چیزی به آن اضافه میشود. فرضیه تعدیلشده از فرضیه اصلی کمتر ابطالپذیر است. مثال نان فرانسوی.
تایید در تبیین ابطالگرایان از علم
دو نوع نظریه وجود دارند؛ نظریههایی که شکل حدسهای متهورانه را دارند و نظریههایی که حدسهایی احتیاط آمیزند. تایید حدسهاس متهورانه سهم بسزایی در معرفت علمی دارند اما تایید حدسهای احتیاط آمیز خدمت کمی به علم میکند. همان گونه که حدسها با عطف به معرفت پیشین خود تهورآمیز به نظر میرسند، پیشبینیها نیز در صورتی بدیع هستند که در معرفت پیشین یافت نشود.
مقایسه تایید از نظر استقراءگرایان و ابطالگرایان نشان میدهد که تایید در استقراءگرایی به وسیله رابطه منطقی بین گزارههای مشاهداتی تایید شده و نظریه مورد تایید تعیین میشود. تایید در تبیین ابطالگرایی بستگی زیادی به زمینه تاریخی آن دارد. تایید زمانی ارزش دارد که از آزمودن یک پیشبینی بدیع نتیجه شده باشد.
محدودیتهای ابطالگرایی
ابطالگرایی مشاهده را بر نظریه مقدم میداند طوری که با یک مشاهده مخالف یک نظریه باطل میشود. پذیرش نظریه همواره موقتی است اما طرد نظریهها میتواند قطعی باشد. تمام گزارههای مشاهدتی خطاپذیرند پس نمیتوان با یک مشاهده، نظریهای را به طور قاطع رد کرد. پوپر معتقد بود گزارههای مشاهدتی خطاپذیر به واسطه ادراکات حسی مستقیم حاصل نمیشوند. این دیدگاه تمایز بین گزارههای مشاهدتی از یک سو و تجارب ادارکی خصوصی از سوی دیگر را نمودار میسازد. وی گزارههای مبنایی را در نتیجه یک تصمیم یا توافق پذیرفته میداند به طوری که قراردادی میباشند. پیچیدگی وضعیتهای واقعی آزمونها از ابطال یک نظریه در مقابل یک مشاهده متفاوت مقاومت ایجاد میکند.
عدم کفایت ابطالگرایی به دلایل تاریخی
در طول تاریخ نظریاتی بودهاند که هر چند مخالف نظریات پیشین بودند و در آن زمان پذیرفته نشده بودند اما با گذشت زمان صحت آنها مشخص شد، مثل نظریه جاذبه نیوتن.
نظریه به مثابه ساختار
نظریهها را باید به مثابه نوعی کلهای منتظم تلقی کرد. استقراءگرایان و ابطالگرایان با تاکید بر روابط بین نظریهها و یک یک گزارههای مشاهدتی و یا مجموعهای از آنها از پیچیدگی نظریههای عمده علمی غفلت میورزند. تلقی علم به مثابه نوعی ساختار منتظم به دلایل زیر صورت میگیرد: 1.تاریخ علم روشن میسازد که پیشرفت و تکامل عمده علم از ساختار نشات میگیرد. 2. فقط به واسطه نظریهای که به طور منسجم منتظم شده باشد، مفاهیم معنی دقیق پیدا میکنند. 3. علم نیاز به رشد و توسعه دارد. علم باید برنامه پژوهشی در اختیار دانشمندان قرار دهد. لاکاتوش به منظور اصلاح و فایق آمدن بر مشکلات ابطالگرایی پوپری تصویری از علم ارایه داد که شامل راهنمونیهای سلبی و ایجابی میباشد. راهنمون سلبی یک برنامه شامل این شرط است که مفروضات اساسی آن برنامه، استخوانبندیاش نباید مورد جرح و تعدیل قرار گیرد. این مفروضات با کمربند محافظ از ابطال مصون نگه داشته میشوند. راهنمون ایجابی حکایت از امکان تحول و توسعه برنامه پژوهشی دارد. طبق نظر لاکاتوش وقتی برنامهای بدان حد توسعه یافته باشد که بردن آن به بوته آزمونهای مشاهدتی مناسبت پیدا کند، تایید است که اهمیت فوقالعاده مییابد، نه ابطال.
پارادایمهای کوهن
کوهن در کتاب «ساختار انقلابهای علمی» نظریهای از علم داده است که با واقعیات تاریخی همخوان میباشد. علم با انقلاب پیش میرود و جوامع علمی و عوامل جامعهشناختی تاثیر زیادی روی آن دارند. تصور وی از پیشرفت علم بدین ترتیب است:
پیش علم... علم عادی... بحران... انقلاب... علم عادی جدید... بحران جدید
پارادایم مفروضات کلی تئوریک و قوانین و فنون کاربرد آنها است. پارادایم معیارهای کار و پژوهش مجاز را در درون علمی که ناظر و هادی آن است تعیین میکند. پارادایم است که علمی را از علم دیگر متمایز میکند. علم عادی متضمن تلاشهای مفصل جهت توسعه و بسط پارادایم است. عدم توفیق در حل یک معما به منزله ناکامی و ناتوانی دانشمند تلقی میشود نه ناتوانی پارادایم. دانشمندان باید نسبت به پارادایم غیر نقاد باشند. روبرو شدن پارادایم با سوالات جدید و معماهای جدید زمانی که منجر به ناکامی شوند زمینه را برای بحران پارادایم مهیا کرده و وخامت بحران هنگامی شدت مییابد که پارادایم رقیبی یکمرتبه در دل یک شب در ذهن فردی که عمیقا غرق در بحران است، متولد میشود. پارادایمهای رقیب سوالات متفاوتی را مجاز یا معنیدار محسوب میکنند. مدافعان پارادایمهای رقیب در جهانهای مختلفی زندگی میکنند. البته هیچ برهان صرفا منطقی وجود ندارد که برتری یک پارادایم را بر دیگری ثابت کند زیرا تصمیم هر دانشمندی منوط است به اولویتی که وی برای هر عامل قایل است و مدافعین پارادایم جدید مجموعه متفاوتی از موازین، اصول مابعدالطبیعی را مورد توجه قرار میدهند. کوهن معتقد است برای شناخت اینکه چرا یک دانشمند پارادایم خود را تغییر میدهد باید پژوهشهای روانشناختی و جامعهشناختی انجام گیرد. پارادایمهای رقیب غیر قابل قیاس هستند. انقلاب علمی عبارت است از رفض یک پارادایم و اخذ پارادایمی جدید نه توسط یک داشمند بلکه توسط جامعه علمی مربوطه در تمامیت آن. کوهن نظریه خود را چیزی فراتر از توصیف میداند زیرا کار وی مشتمل است بر تبیین کارکرد اجزا مختلف علم. علم از طریق انقلابات پیشرفت میکند
عقلگرایی در مقابل نسبیگرایی
چالمرز با طیفبندی عقلگرایی و نسبیگرایی، پوپر و لاکاتوش را در گروه اول و کوهن را در گروه دوم جای میدهد. عقلگرایان افراطی قایل به معیار واحد، ابدی و کلی میباشند که با آن بتوان تواناییهای نسبی نظریههای رقیب را مورد ارزیابی قرار داد. عقلگرایی ویژگی کلیت و خصلت غیر تاریخی دارد و تنها چیزی را علم میدانند که بتوان با معیار کلی ارزیابی کرده و از بوته آزمون سرافراز بیرون آیند.
نسبیگراین منکر وجود معیاری کلی و غیر تاریخی برای معقولیتاند. آنچه خوبی یا بدی نظریههای علمی نسبت به آن سنجیده میشود نزد هر دانشمند یا هر جامعه علمی متفاوت خواهد بود. سخن پروتاگوراس که «انسان معیار همه چیز است» نسبیگرایی را نشان میدهد.
لاکاتوش عقلگرا: لاکاتوش معتقد است مسئله عمده در فلسفه علم، تعیین معیارهای کلی است که با توجه به آنها یک نظریه «علمی» محسوب میشود. معقولیت علم باید ما را در تعیین معقول بودن یا نبودن پذیرش یک نظریه علمی هدایت نماید.
کوهن نسبیگرا: کوهن معیارهای برتری یک نظریه را چنین میشمارد: دقت پیشبینی، بویژه پیشبینی کمی، توازن بین موضوعات، تعداد مسایل مختلف حل شده، سادگی، گستردگی و سازگاری با حوزههای دیگر. معیار قضاوت در مورد علم جامعه است. هیچ معیار گزینشی وجود ندارد که بتوان با آن نظریهای را انتخاب کرد. عامل ممیزه علم از غیر علم از نظر کوهن میزان توانایی علم در حفظ یک سنت علم عادی است. پوپر مخالف این نظر است زیرا به نقادی در علم اعتقاد دارد. لاکاتوش مخالف است زیرا به اهمیت رقابت بین برنامههای پژوهشی توجه نمیکند. فایرابند مخالف است زیرا با این حال جرائم سازمانیافته علم محسوب میشود. کوهن راه حل ناسازگاری بین نظریه معقولیت و علم را تغییر نظریه معقولیت میداند. کوهن علم را از نقد جامعه محفوظ نگه میدارد در حالی که لاکاتوش علم را در معرض نقد قرار میدهد.
عینیگرایی
عینیگرایی نسبت به معرفت انسانی، معرفت را فراتر از مرز عقاید و آگاهیهای افراد میداند. عینیگرایی در تقابل با فردگرایی میباشد. فردگرایی معرفت را بر حسب عقاید افراد فهم میکند. با فردگرایی دچار تسلسل بینهایت براهین میشویم. معرفت به منزله چیزی خارج از ذهن یا مغز افراد تلقی میشود مثل جاذبه زمین که چه انسان بخواهد یا نه به صورت عینی وجود دارد.
علم به منزله پدیدار اجتماعی
روتز معتقد است معرفت علمی با یک تلاش پیچیده اجتماعی حاصل میشود و از کار صنعتگران بسیاری در تاثیر متقابل بسیار ویژه خود با جهان طبیعت به دست میآید. لاکاتوش، پوپر و مارکس عینیگرایی را تایید کردهاند. لاکاتوش تاریخ علم را خالی از انسانها میداند. پوپر معرفت عینی بدون داننده، بدون فاعل را ترجیح میدهد. مارکس ماتریالیسم تاریخی را به صورت عینی مطرح میکند «این آگاهی انسانها نیست که وجود آنها را تعیین میکند بلکه برعکس وجود اجتماعی آنهاست که آگاهیشان را تعیین مینماید».
تبیینی عینیگرایانه از تغییر نظریهها در فیزیک
لاکاتوش، پوپر و کوهن معتقدند تغییر در نظریهها باید به استناد تصمیمات و انتخابهای دانشمندان تبیین گردد. چالمرز مفهوم «میزان باروری» را برای تغییر و توسعه علم پیشنهاد میکند که البته انتقاداتی بر آن وارد است. وی مینویسد گه تغییر در علم صرفا مدیون نظر دانشمندان نیست بلکه باید از امکانات عینی تغییر در نظریه نیز سود جست.
معرفتشناسی هرج و مرج طلبانه فایرابند
فایرابند با اذعان به اینکه تاکنون هیچیک از روششناسیهای مطرح شده برای علم کامیاب نبودهاند هر چیزی را امکانپذیر میداند. تصور اینکه علم را مطابق قواعد جهانشمول میتوان حیات و استمرار بخشید هم غیر واقعبینانه است و هم مهلک. چالمرز در نقد این دیدگاه چنین مطرح میکند که منظور فایرابند روششناس است نه خود روش. فایرابند با طرد روش در علم راه را برای دانشمندان باز میگذارد. امکان دارد نظریات با هم هیچ وجه اشتراکی نداشته باشند و لاقیاسیت یا عدم تباین و سنجش ناپذیری با نفی مقایسه منطقی نظریهها از طریق مجموعهای از نتایج قیاسی آنها، ضرورتا وجهی از علم را ذهنی، درونی و شخصی میکند.
فایرابند روش را به عنوان محدودیتی برای دانشمندان میداند. نا محدود بودن مد نظر وی نیست. بلکه او معتقد است بجای آموختن روش یک علم باید خود علم را شناخت.
نظریات غیر قابل قیاس: در این نظریه مواجه نمودن هر یک از نظریات با رشتهای از وضعیتهای مشاهدهپذیر و خطی یا غیرخطی بودن میتواند به امر مقایسه کمک کند. فایرابند معتقد است ماتریالیسم و ثنویت ذهن و بدن نمونهای از نظریات غیر قابل قیاس هستند. انتخاب بین این نظریهها امری است ذهنی و شخصی. چالمرز این ادعا که انتخاب یک نظریه امری شخصی است را نمیپذیرد زیرا قضاوتها و خواستهها را مصون از عقلانیت نمیداند. چالمرز در مورد انتخاب نظریه چنین میگوید که دانشمندان از امکانات توسعه یک علم نسبت به ترجیحات خودشان استفاده میکنند.
علم و عدم ضرورت برتری آن از سایر معارف: فایرابند مخالف برتریت علم بر سایر معارف است زیرا دانشمندان با این پیشفرض که علم برتر است در راه علم به پژوهش میپردازند اما در مورد سحر یا جادو هیچ کاری انجام نمیدهند.
آزادی فردی: فایرابند از آنچه نگرش انسانگرایانه مینامد دفاع میکند. تلاش جهت افزایش آزادی برای حیاتی پربار و پر ثمر، دفاع از فردیت، حذف کلیه محدودیتهای روششناسی. در جامعه ایدهال فایرابند حکومت به لحاظ عقیدتی و علمی خنثی است و هیچ روش خاصی بر دانشمندان تحمیل نمیشود. آزادی به خودی خود معنا ندارد بلکه تحلیلی از ساختار اجتماعی لازمه شناخت آزادی فرد است. ایراد فایرابند این است که آزادی را به خودی خود مطرح میکند و به ساختار اجتماعی توجه نمیکند. مدینه فاضله وی در نهایت سر از مدینه قدرتطلبی در میآورد که هر کسی قدرت بیشتر داشته باشد توان حفظ و پایداری اصول خود را داراست. اگر جادوگر قدرت دارد جادو برتر است و اگر عالم قدرت دارد علم برتر است.
واقعگرایی، ابزارگرایی و حقیقت
در خصوص رابطه بین جهان واقعی و نظریههای علمی دو نوع تبیین وجود دارد: واقعگرایی و ابزارگرایی. واقعگرایی معتقد است نظریهها جهان را آنگونه که هست توصیف میکنند. نسبیگرایی چنین میگوید که بخش تئوریک علم واقعیت را وصف نمیکند. نظریهها به منزله ابزاری هستند که جهت ارتباط دادن یک مجموعه از وضعیتهای مشاهدهپذیر به مجموعه دیگر طراحی شدهاند. واقعگرایی متضمن مفهوم صدق یا حقیقت است. جهان مستقل از دانندهها وجود دارد. تلقی ابزارگرایی از صدق به صورت محدود است. فایده ساختههای نظری مورد توجه است، نه صدق و کذب.
پوپر و تقریب به حقیقت: پوپر در تلقی علم به مثابه کوششی برای کشف حقیقت، به ایده تقریب هب حقیقت اشاره میکند. به میزانی که علم پیشرفت میکند، حقیقت نمایی نظریههایش به طور یکنواختی افزایش مییابد.
واقعگرایی غیر واصف: ارتباط میان نظریه مطرود و نظریه جانشین
در واقعگرایی نظریهای که با واقعیت تطابق دارد باقی میماند و نظریهای که تطابق ندارد طرد میشود. جهان فیزیکی به گونهای است که نظریات موجود تا اندازهای بر آن تطبیقپذیرند.واقعگرایی غیر واصف به دو معنی واقعگراست: جهان فیزیکی مستقل از معرفت ماست و تطبیقپذیری نظریهها به جهان همواره در داخل و خارج وضعیتهای آزمایشی به یک میزان است. واقعگرایی غیر واصف از آن رو غیر واصف است که متضمن نظریه تناظر صدق نمیشود. آزمایش جز لاینفک این نظریه است.
آن چیست که علم نامیده مینامند چست؟: شیوههایی که به مدد آنها میتوانیم درباره جهان با کامیابی نظریهسازی کنیم امری است که باید آن را کشف کرد نه اینکه آنها را از پیش با براهین فلسفی تعیین نماییم. چالمرز میگوید من نمیدانم چگونه میتوان ممیزه عامی برای علم طرح کرد و مورد دفاع قرار داد. هر حوزه از معرفت را میتوان براساس آنچه هست مورد تحلیل قرار داد. پس ما به مقولهای کلی از علم احتیاج نداریم.
بحث و بررسی کتاب چیستی علم
کتاب «چیستی علم» با رویکردی پوزیتیویستی آغاز شده و پایههای اولیه تولید علم را بیان میکند. استقراء به عنوان نخستین روش تولید علم، معتقد است علم با مشاهده آغاز میشود. در نگاه نخستین این سخن میتواند علمی و موجه جلوه کند اما با تامل ایرادات این نظریه نمایان میشود. ابطالگرایان معتقدند نظریه مقدم بر مشاهده است بدین ترتیب فردی میتواند مشاهده معنیدار داشته باشد که ایدهای در ذهن خود دارد. من معتقدم که هر یک از رویکردهای ذکر شده قسمتی از بدنه علم را مورد توجه قرار دادهاند. مشاهده یا نظریه بدنه دانش را تشکیل میدهند و مناظره بر سر تقدم یکی از این دو مناظرهای چندان مفید نیست. جالب است که در صفحات کتاب مفهوم علم باز نشده است بلکه علم از نظر روششناسی بررسی شده است. سوال آغازین علم چیست؟، سوالی هستیشناختی است اما پاسخی که بدین سوال داده شده است پاسخی روششناختی است. روشهای رسیدن به علم بیشتر مطمع نظر است.
استقراءگرایان گزارههای مشاهدتی را ارج بسیار مینهند و با مشاهده صرف سعی در تولید علم و تبیین چرایی وقایع میکنند. در حالی که مشاهده به خودی خود ارزشی ندارد. نقد وارد بر ابطالگرایی این است که ابطالگرایی با مشاهده یک نمونه خلاف، نظریهای را باطل میکند در صورتی که همان یک مورد امکان دارد خلاف باشد و نظریه قابل رد نباشد. به نظر من مشاهده و نظریه رابطهای چرخهای با هم داشته و در کنار هم پیش میروند.
استقراءگرایی با بیان قسمتی از روش رسیدن به علم ابهاماتی ایجاد کرد که منجر به نقد و در نتیجه طرح نظریات جدید شد. برخی با نقد استقراءگرایی تکههای پازل علم را دریافته و در تکمیل این بدنه خدمت فراوانی انجام دادند. بدینسان طرح یک نظریه حتی اگر نادرست باشد به رشد و پویایی علم کمک فراوانی میکند. مثالهای موجود در کتاب بیشتر در مورد فیزیک میباشد در صورتی که مثالهای علوم انسانی و اجتماعی میتوانست مطرح شود. حرف از «جرم» راحت است اما دموکراسی را به سادگی نمیشود با علم دقیقه تبیین کرد. استقراء و قیاس و ابطالپذیری در علوم دقیقه کاربردیتر نسبت به علوم اجتماعی میباشند.
اگر یکی از معیارهای علمی تلقی کردن خطا و آزمایش است، علوم انسانی و اجتماعی برخلاف علوم طبیعی قابل بررسی مکرر و پیشرفت با آزمون و خطا نمیباشند. معرفت به معنای عینی، فکری مربوط به گذشتههای علوم انسانی و اجتماعی است زیرا در نظریات متفکرین جدید همچون هابرماس معرفت حاصل توافق جمع میباشد. علم توسط دانشمندان تعریف میشود پس چگونه میتوان از معیاری عینی صحبت به میان آورد؟ آیا یک نظریه ادعای عینیت دارد یا ذهنیت؟. اگر عینی است چگونه خود را نشان میدهد و اگر ذهنی است ویژگی متمایز آن چیست؟. نقد نظریه از دیدگاه واقعگرایی که آیا این نظریه مسیر کندوکاو و پژوهش را برای تحقیقات آتی هموار میکند یا ادعای این نظریه گفتن حرف نهایی است؟. اگر علم توصیف واقعیت است پس چگونه میتوان گفت کدام نظریه مثلا در ژنتیک توصیف واقعیت است و کدام نه.
از این کتاب چه میتوان فرا گرفت:
1. علم نه با مشاهده و نه با نظریه آغاز نمیشود بلکه با هر دو آغاز میشود.
2.خطا، آزمایش، ابطال، مشاهده یا نظریه در علوم انسانی وضعیت متفاوتی از علوم طبیعی دارند.
3. علوم اجتماعی نه فیزیک اجتماعی
4. جهان انسانی برخلاف تصور عموم از علوم طبیعی پیچیدهتر است.
5. تولید نظریه در علوم انسانی اطلاعات زیاد در آن زمینه میخواهد و ریسک نظریه پردازی در مورد انسانها از نظریهپردازی در مورد طبیعت بیشتر است.
6. علم هم عینی است و هم ذهنی. علم از برخورد جهان عینی و ذهنی پدید آمده و اجتماع نقش عمدهای در شکلدهی به این برخورد دارد. اجتماع است که شکل و رنگ و حجم این برخورد را تعیین میکند و بعد نام علم بر آن میگذارد.
7. هر آنچه امروز گفته میشود حقیقت مطلق نیست، دنیا در حال تغییر است، انسانها در حال تغییرند. اگر روزی اشعه UV در زمین کم بود و تاثیری کم بر پوست انسان میگذاشت امروزه این اشعه بیشتر شده پس باید چارههای جدیدی به وجود بیاید.
8. علم از نیاز به وجود میآید. حال نیازی از هر جنس.
9. شناخت باید بال پرواز در اختیار انسان قرار دهد نه اینکه عامل محدودیت باشد.
10. نه میتوان از روش گریخت و نه میتوان در آن محبوس شد. روش ابزار افزایش فهم است اما گاهی میتوان فراتر از آن رفت.
11. علم امروزه با تکنولوژی پیوند خورده و محلی برای منازعه جمعی شده است. جهان شمال رشد سریع علمی داشته و جهان جنوب بیبهره از این پیشرفت در مراحل اولیه توسعه متوقف شده است. اگر روزی علم فی نفسه به علم بودن خود مفتخر بود امروزه به خدمت یا گاهی خیانتی که به بشریت میکند، دانشمندان را مفتخر میسازد.
منبع:http://soreh820.blogfa.com/post-7.aspx
لینک خلاصه کامل تر کتاب چیستی علم